*** *** *** *** السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج *** *** *** ***





مدینه اَلا عاشقان را وطن

تو را خوانم و با تو گویم سخن

گُواهِ غمم اشک جاریِ من

کنم نوحه خوانی به سوز و مِحَن

حسن یا حسن یا حسن یا حسن.


غریبی و با جانِ ما آشنا

بقیعِ تو رضوان و فردوسِ ما

زنم پر سوی گنبد مصطفی

منم سائلِ درگهِ مجتبی

حسن یا حسن یا حسن یا حسن.


مدینه پس از سوگ طاها چه شد

جنایاتِ بی حدّ اعدا چه شد

طناب و دو دستان مولا چه شد

به پشت درِ خانه زهرا چه شد

سلامٌ عَلیٰ بَضعَةِ المصطفیٰ.


امان از دلِ زار و مضطر شده

امان از گلِ یاسِ پرپر شده

پر از داغ او قلب حیدر شده

که صدپاره اوراقِ کوثر شده

سلامٌ عَلیٰ بَضعَةِ المصطفیٰ.


شده جان زهرای اطهر فدا

به راه تَقَرّب به ذات خدا

غَمش ابتدای غم کربلا

که سرها رَوَد بر روی نیزه ها

سلامٌ عَلیٰ ساکنِ کربلا.


به نهی زِ منکَر حسین کشته شد

ز شمشیر و خنجر حسین کشته شد

به مقتل مُکرّر حسین کشته شد

که از بُغض حیدر حسین کشته شد

سلامٌ عَلیٰ ساکنِ کربلا.




هرچه داریم همه از کَرَمِ فاطمه است

دوجهان قطره ای از موجِ یَمِ فاطمه است


آن بهشتی که خدا وصف به قرآن کرده

گوشه ای از حَرمِ مُحترمِ فاطمه است


هرکسی عزَّتِ خود را زِ خدا می طلبد

راهِ آن خاک شدن بر قَدَمِ فاطمه است


هست جبریل دُعاگوی مُحِبُّ اَّهراء

تا زمانی که به زیرِ عَلَمِ فاطمه است


جُز خدا هیچ کسی بر حَرَمَش مَحرَم نیست

قبله ی کعبه به سمتِ حَرَمِ فاطمه است


نامِ حیدر که روی دربِ جَنان حَک شده است

نقش و طرّاحیِ آن با قَلَمِ فاطمه است


نُه فَلَک فیض زِ ایّامِ ظُهورش بُردند

نوحه ی عرش بر آن عُمرِ کَمِ فاطمه است


هرکسی که به حمایت زِ ولایت برخاست

می توان گُفت که او هم قَسَمِ فاطمه است


پَرچم فاطمیّه تا به قیامت بالاست

صاحبِ روضه ی او مُنتَقِمِ فاطمه است





کالای حب فاطمه را مشتری خداست

رزق گدای فاطمه از دیگران جداست


آری بهشت زیر قدم های مادر است

وقتی که پای فاطمه بر خاک کربلاست


زوّار خویش را همه خرج حسین کرد

تا کربلا شلوغ شود او حرم نخواست


مادر چگونه صاحب صحن و حرم شود

وقتی که روبروی حرم قبر مجتباست


عالم نشانی اش , خود او بی نشانی است

این اشتراک ویژه ی صدیقه با خداست


ما بیخیال غربت زهرا نمی شویم

"ما را به آب دیده شب و روز ماجراست"


دنیا خراب کرده مرا , همچنان ولی

حالم به عشق حضرت صدیقه روبه راست





اشکی بُود مرا که به دنیا نمی دهم

این است گوهری که به دریا نمی دهم


گر لحظه ای وصال حببم شود نصیب

آن لحظه را به عمر گوارا نمی دهم


عمری بود که گوشه نشیـن محبتم

این گـوشه را به وسعت دنیا نمی دهم


در سینه ام جمال علی نقش بسته است

این سینه را به سینه ی سینا نمی دهم


تا زنده ام ز درگه او پا نمی کشم

دامان او ز دست تمنّا نمی دهم


سرمایه ی محبت زهراست دین من

من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم


گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا

یک ذره از محبّت زهرا نمی دهم


امروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست

این نقد را به نسیه ی فردا نمی دهم


در سایه ی رضایم و همسایه ی رضا

این سایه را به سایه ی طوبی نمی دهم





گر نگاهی به ما کند زهرا

درد ما را دوا کند زهرا


بر دل و جان ما صفا بخشد

گر نگاهی به ما کند زهرا


کم مخواه از عطای بسیارش

کانچه خواهی عطا کند زهرا


خانه ی وحی را ز رخسارش

رشک غار حرا کند زهرا


بضعه ی مصطفی بُوَد آری

جلوه چون مصطفی کند زهرا


نه عجب گر به شأن او گویند

خاک را کیمیا کند زهرا


این مقام کنیز او باشد

تا دگر خود چه ها کند زهرا


چهره پوشد ز مرد نابینا

تا بدین حد حیا کند زهرا


در طرفداری از خدا و رسول

به علی اقتدا کند زهرا


جان خود را و محسن خود را

در ره دین فدا کند زهرا


تا سه شب قوت خانه ی خود

بر مساکین عطا کند زهرا


روز م که از شفاعت خویش

دیگر به پا کند زهرا


همچو مرغی که دانه بر چیند

دوستان را جدا کند زهرا


چه شود گر ز رحمت بسیار

حاجت ما روا کند زهرا





نیمه شب بود و لبی خاموش داشت

باغبان تابوت گل بردوش داشت


گاه خوناب دل از دیده فشاند

گاه می رفت وگهی از پای ماند


گه شرر برعالم لاهوت زد

گاه سربر چوبه ی تابوت زد


زیر لب می کرد این سان زمزمه

ای تمام هستی من فاطمه


ای که نیلی شد زسیلی روی تو

شد دلم بشکسته چون پهلوی تو


کی گمانم بود درشامی خموش

چوبه ی تابوت توگیرم به دوش


با دلی از داغ زهرا چاک چاک

بُرد او را تا به منزلگاه خاک


کرد قدری کعبه ی دل راطواف

یادش آمد ازشبانگاه زفاف


آن شبی که مصطفی باقلب شاد

دست زهرا رابه دست او نهاد


گفت برحیدر امانتدار باش

اوتورا یار وتو اورا یار باش


ناگهان اشکش امانش رابرید

پای خود رابی توان وتاب دید


آسمان دیده را پُرآه کرد

روی برقبر رسول الله کرد


گفت برختم رسولان مبین

لحظه ای احوال حیدر راببین


ازغم زهرای تو آکنده ام

از امانتداریم شرمنده ام


بازوی این گل کبود وخسته است

شاخه ای ازپهلویش بشکسته است


گرگل یاست شده این سان کبود

دست من را امر صبرت بسته بود


ریسمان برگردنم انداختند

قدرما را لحظه ای نشناختند


فاتح خیبر ندارد طاقتی

در وجود من نمانده قوتی


رفت از دست علی خیر کثیر

این امانت را ز دستانم بگیر


خود بپرس ازاو چه آمد برسرش

وز چه رو گلچین نموده پرپرش


اشک ره بردیده ی حیدر گرفت

یاس خود را دست پیغمبر گرفت


کم کم اشک چشم او خوناب شد

نیمه شب شمع وجودش آب شد


ریخت بریاس کبود خود چوخاک

زدصدا یافاطمه روحی فداک


بی تو دنیا برعلی شد چون قفس

کاش بیرون آید این جان بانفس


شد زداغ تو دل من چاک چاک

کاش من جای توبودم زیر خاک


رفتی از کف یارهجده ساله ام

بعد تو من غرق اشک وناله ام


گرید ازداغت حسن با زینبین

رفتی ومن ماندم اشک حسین


بعد تو کارم به غیراز آه نیست

محرم رازم به غیر از چاه نیست


تاحدیث غم کنار قبر خواند

پس دورکعت اونماز صبرخواند


گفت بایزدان که صبرم کم شده

پشتم ازبار مصیبت خم شده


ای خدا آگه ز حال من تویی

مرهم بشکسته بال من تویی


چون توییدراین بلایا یاورم

راضیم ازآن چه آمد برسرم


ای وفایی»با غم وبا زمزمه

رفت سوی خانه ی بی فاطمه




شام سیاهِ من سحر ندارد

بابا  زحال من  خبر ندارد

عمه خبر بده به بابای من

رقیه ات عمری دگر ندارد


عمه خدا یار و نگهدار تو


عمه دگر درد سرت کم کنم

گریه ی وقت سحرت کم کنم

عمه رَوم تا که دگر ضربه ی

لگد به روی  کمرت کم  کنم


عمه خدا یار و نگهدار تو


عمه بگو زین نفس آخرم

عمه بگو پدر  بیاید  برم

به روی زانو بنشاند  مرا

بوسه ی آخر بزند بر سرم


عمه خدا یار و نگهدار تو


عمه دلم  تنگ  برای  پدر

مرغ دلم کرده هوای  پدر

عمه بگو این دل کوچک من

تنگ برای بوسه های پدر


عمه خدا یار و نگهدار تو


عمه بگو رقیه ات خسته شد

بال و پرش زخمی و بشکسته شد

عمه  بگو  جانب  من بر پدر

دیده ی من زهجر او بسته شد




غرق گناه آمده ام یاحسین
روى سیاه آمده ام یاحسین


فطرس پرسوخته ى این درم
تازه به راه آمده ام یاحسین


از همه جا رانده و درمانده ام
من به پناه آمده ام یاحسین


نیست در این کوى، فقیرى چو من
بر در شاه آمده ام یاحسین


دل به غم تو که گرفتار شد
خواه نخواه آمده ام یاحسین


مادرتان داده اجازه که من
منزل ماه آمده ام یاحسین


نزد تو تنها نه، که همراه با
خِیل گواه آمده ام یاحسین


سوى حرم خانه مستبشران
با غم و آه آمده ام یاحسین


من ز سلامى به سلامت شدم
با تو به جاه آمده ام یاحسین


از همه مخلوق سرآمد شدم
نامه بر آل محمّد شدم



 

یادم نمیره،مصیبتای کربلا

یادم نمیره،اسارت تا شام بلا

یادم نمیره،سر بابام رو نیزه ها

یادم نمیره،به ما زدن سنگ جفا

 

برای من سخت تر

از کربلا،شام بود

مصیبتش بیشتر

از کربلا،شام بود

 

اونجا مَردُم به دور ما حلقه زدن

شادی میکردن و همه میرقصیدن

مارو به همدیگه نشون میدادن و

مسخرمون میکردن و میخندیدن

 

امون از دیده ی عوام

امون از مجلس حرام

امون از شام ای امون از شام

 

بند دوم

 

یادم نمیره،زخم زبون،کنایه ها

یادم نمیره،سیلی زدن به دخترا

یادم نمیره،سر بابام رو زیر پا

یادم نمیره،نگاهشون به معجرا

 

یادمه که بستن

به دست و پام زنجیر

با طعنه میکردن

ماهارو هی تحقیر

 

مونده هنوز روی تنم کبودیا

که یادگاری از غم اسارته

زدن با تازیونه من رو بین راه

مثه بابام تنم پر از جراحته

 

امون از سنگ روی بام

زخمام نداره التیام

امون از شام ای امون از شام

 

بند سوم

 

یادم نمیره،بزم یزید بی حیا

یادم نمیره،جام می و طشت طلا

یادم نمیره،چشمای هیز شامیا

یادم نمیره،محله ی یهودیا

 

بردن مارو اونجا

از وسط بازار

خواستن که بفروشن

ماهارو به اغیار

 

اونجا شنیدم از زبون عده ای

حرف کنیز و قلبمو همین شکست

از اون طرف دیدم عمو رو نیزه ها

با دیدنِ این صحنه ها چشاشو بست

 

امون از دیده ی عوام

امون از مجلس حرام

امون از شام ای امون از شام





با اشک و ناله، گشتم روانه

سوی شامِ غم، چه غریبانه

بی تو برادر، می‌برند من را

با کعب نی و با تازیانه

***

سر به روی نی، قرآن بخواند

آنچنان گویی، دردم بداند

کن دعا دیگر، جانِ این خواهر

زینبِ مضطر، زنده نماند

***

افتاد از ناقه، طفلِ گریانت

زینب نالان از، اشکِ طفلانت

می‌بینی از نی، ظلمِ عدو را

من به قربانِ، برقِ چشمانت

***

یکه و تنها، بی کس و یارم

بر دلِ زارم، غصه‌ها دارم

تو بخوان قرآن، ای مه تابان

تا شود صوتت، یار و غمخوارم

***

رأس یارانت، از هر سو بر نی

حتی اصغر هم، رأسِ او بر نی

قلبم شد پاره، از این که دیدم

رأس عباسم، از پهلو بر نی

 





چوب ظالم بر لبِ خشکیده‌ات می‌خورد

از وجود خواهرت زینب رمق می‌بُرد

 

وای از دلم برادر

غم حاصلم برادر

لب‌های غرقِ خونت

شد قاتلم برادر

یابن اهرا ـ حسین زینب

 

دم به دم با ناسزا شرمنده‌ام می کرد

ضربه‌ای می‌زد همان دم خنده ام می‌کرد

 

کارِ دلم جنون شد

از غصه غرقِ خون شد

دیدم که چوب محمل

یک لحظه لاله‌گون شد

یابن اهرا ـ حسین زینب



 

مهدی فاطمه ای یار بیا گریه کنیم

با دلی خسته و خونبار بیا گریه کنیم

 

کاروان اسراء آمده در شام بلا

همه عالم شده بیمار بیا گریه کنیم

 

سر دروازه‌ی این شهر نوشته است به خون

شهر مردان جفاکار بیا گریه کنیم

 

شامیان بد دهن و هلهله کن آمده‌اند

زینب آمد سر بازار بیا گریه کنیم

 

دامن کودک شامی سبدِ سنگ جفاست

بر یتیمان گرفتار بیا گریه کنیم

 

خاک و خاکستر و آتش لب بام آماده است

شام شد شام شب تار بیا گریه کنیم

 

سر و طشت و لب و دندان و می و جام شراب

وای از آن بزم دل آزار بیا گریه کنیم



 

یک لحظه تو خیمه گام، یک لحظه تو قتلگام

لبه تشنه کشتنت پیش چشام

 

از گریه زخمه صدام، بارونه اشک چشام

دشمنم گریه میکرد با گریه هام

ای حسینم ای حسینم ای حسینم.

 

زینت دوش نبی، تو مقتل تشنه لبی

زیر دست و پا به فکر زینبی

 

دیدم در تاب و تبی، دیدی با بی ادبی

من و میزدن یه عده اجنبی

ای حسینم ای حسینم ای حسینم.

 

 

رفتی ریختن سره ما، غارت شد سنگره ما

خدا رحمی کنه به معجره ما.

 

رفتی زخمه پره ما، میسوزه پیکره ما

مثه انگشرت انگشتره ما

 

آتیش دور قافله است دور خیمه هلهله است

جلوداره کاروانت حرمله است

 

دستام بین سلسله است، پای من پر آبله است

چقدر بین من و تو فاصله است

ای حسینم ای حسینم ای حسینم.

 

دیدم دست و پا زدی، مادر رو صدا زدی

سرت و به خاک قتلگاه زدی

 

دیدم بی هوا زدن، خیلی ناروا زدن

پیرمردا تورو با عصا زدن

 

تو مقتل قیامته، غوغا وقت غارته

خولی از تنت پیِ غنیمته

 

گریم از مصیبته، ایام اسارته

پاشو حرمله میون خیمته

ای حسینم ای حسینم ای حسینم.

 

یا جَداه، یا اَبَتاه، یا زهرا، یا اُماه

این حسینه غرق خون تو قتلِگاه

 

الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى، مذبوحِ من القفا

هُتِکَتْ حُرْمَتُهُ بکربلا

عمه جانم، عمه جانم، عمه جان قد کمانم

 

واویلا عَلَی البَنات، والاجساد العاریات

وَ عَلَی الاَعضاءِ المُقَطَعات.

 

واویلا مخدرات، عَلَی الخُدود لاطمات

سَّلامُ عَلَى النِّسْاءِ بارِزات



 

بسته راه چاره دید و گریه کرد

طفل بی‌گهواره دید و گریه کرد

 

دختر آواره دید و گریه کرد

روسری پاره دید و گریه کرد

 

او چهل سال است کارش گریه است

این چهل سال افتخارش گریه است

 

دست بسته از ن شرمنده شد

از تمام کاروان شرمنده شد

 

بیشتر از دختران شرمنده شد

مجلس می, آنچنان شرمنده شد

 

در میان راه تنها مرد بود

بین یک جمعیتی نامرد بود

 

 

از غم ویرانه‌رفتن اشک ریخت

پایکوبی کرد دشمن اشک ریخت

 

لحظه‌ی معجر گرفتن اشک ریخت

مرد ها دنبال یک زناشک ریخت

 

هم زیارتنامه‌اش آتش گرفت

هم سر و عمامه‌اش آتش گرفت

 

 

باورش می‌شد که غم پیرش کند؟

خواهرش را زجر زنجیرش کند

 

زاده‌ی مرجانه تکفیرش کند

حرمله اینقدر تحقیرش کند

 

نانجیب پست با یک مشک آب

پرسه می‌زد پیش چشمان رباب

 

کوچه‌های شام خیلی سخت بود

سنگ‌های بام خیلی سخت بود

 

طعنه و دشنام خیلی سخت بود

جام و بزم عام خیلی سخت بود

 

حرف‌های تند و تیزی می‌شنید

واژه‌ای مثل کنیزی می‌شنید

 

 

خنده‌های شمر یادش مانده است

ماجرای شمر یادش مانده است

 

چکمه‌های شمر یادش مانده است

جای پای شمر یادش مانده است

 

کندی خنجر عذابش می‌دهد

ضربه‌ی آخر عذابش می‌دهد

 

 

آمد و بال و پرش را جمع کرد

دست بی‌انگشترش را جمع کرد

 

با حصیری پیکرش را جمع کرد

روی دستش حنجرش را جمع کرد

 

صورت خود را به روی خاک زد

یاد عریانی گریبان چاک زد



 

بابای من رو از قفا با دشنه کشتند

بابای من رو با لبای تشنه کشتند

 

با تیغ و نیزه جسمشو صد چاک کردند

صحرا نشینا پیکرش رو خاک کردند

 

جای یه خنجر رو حنجرش بود

جای هزاران زخم روی پیکرش بود

 

هم خواهرش بود هم مادرش بود

چشم یه ملعونی پی انگشترش بود

 

لعنت به اون که پیکرش رو زیر ور روکرد

توی رگای حنجرش خنجر فرو کرد

 

لعنت به اون خولی که دنبال سرش بود

با ساربانی که پی انگشترش بود

 

لعنت به اون که بی حربه میزد

با هرچی داشتش توی دستش ضربه میزد

 

لعنت به اون که با سنگ میزد

اونی که داشت به پیراهنش چنگ میزد




شکر حق از اینکه هستم مبتلایت یا حسین
می دهم دار و ندارم را برایت یا حسین

نام زیبای تو آقا ذکر شور هیئت است
در دلم شوری نهادی با نوایت یا حسین

از همان روز ازل صحن دلم شش گوشه شد
تا دلم باشد همیشه آشنایت یا حسین

با تو دیگر احتیاجی بر دوا و نسخه نیست
ایمنم از هر بلا در روضه هایت یا حسین

مِهر تو با شیر مادر در وجودم شد عجین
زین سبب گردیده ام مست ولایت یا حسین

عاشق از معشوق خود هرگز نمی گردد جدا
در تمام عمر هستم مبتلایت یا حسین

گریه تنها ثروت این سائل درمانده است
ثروتم را می کنم خرج عزایت یا حسین

در میان گریه هایم آرزویم این بُوَد
کی نصیبم می شود صحن و سرایت یا حسین

من شبیه حضرت امّ المصائب، زینبت
روضه خوانی می کنم از کربلایت یا حسین

قاری قرآن زینب اندکی قران بخوان
تا بَرَد دل از همه لحن صدایت یا حسین

 




زندانی که غیر خدا در نظر نداشت
عمری شکنجه دید و کس از او خبر نداشت

هر روز روزه بود، ولی موقع غروب
جز تازیانه، آب و غذایی دگر نداشت

ای فاطمه! به جان تو سوگند، روزگار
زندانی از عزیز تو مظلوم تر نداشت

جان داد با شکنجه، ولی مصلحت چه بود
زنجیر را ز پیکر مجروح برنداشت

جسمش به تخته پاره و بر دوش چارتن
آن روز روزگار مسلمان مگر نداشت

شمعی خموش، سوخت به دامان تیرگی
آن قدر گریه کرد که اشکی دگر نداشت

******

دوست دارم زندان بان زند سیلی به رویم

در نظر آرم رخ نیلی زهرا مادرم را

دوست دارم من که گرد خود پرستاری ندارم

این دم آخر ببینم اشک چشم دخترم را






کی میشه برا گدایی،ماهارو بخری آقا
کی میشه که نوکراتُ ،کاظمین ببری آقا


قبله ی حاجت همه ای،تو نور چشم فاطمه ای
با دست خالی اومدم بر در تو


دل ما بر تو رو میزنه،شفای چشم جان منه
خاک سر کوی لطف مادر تو


تا روز ابد، سائل حریم کاظمینم آقا
مثل شهدا،غصه دار غربت حسینم آقا
مولا یا حسین ای عزیز فاطمه حسین یا حسین.



نوکر خوبی نبودم،خودمم میدونم آقا
ولی من هر چی که باشم،پای تو می مونم آقا


دم غروب میگره دلم،نگو حرم که میره دلم
همه ی خوبا رفتن من موندم آه

به جون ِ هر چی مَرده قسم،اگه به کربلا برسم
برا تو می میرم تنها با یه نگاه


می بینی آقا شده گریه کار نوکرت شب و روز
می بینی چقدَر حرم ندیده مونده هنوز
مولا یا حسین ای عزیز فاطمه حسین یا حسین.




به سیاهی زندان ، حال دل من شد زار

چه جفا ها بر من کرد ، هارون جنایتکار


در حال مناجات و در ، موقع رکوع و سجود

سندی لعین میزنه ، من و با تمام وجود

مظلوم و غریبم من.


ای خدا خلاصم کن ، از زندان این ملعون

بسکه مصیبت دیدم ، دل مادرم شد خون


از بسکه شکنجم داده ، دشمنم دیگه خسته شد

به ساق پای مجروحم ، غل آهنین بسته شد

مظلوم و غریبم من.


برای رضای تو ، به راه دین و قرآن

چه مصیبتا دیدم ، ای خدا تو این زندان


ناسزای سندی شده ، غصه ی دل خون من

تازیانه میزد همش ،  به بدن کم جون من

مظلوم و غریبم من.


هر زمانی که اینجا ، میرسه جونم بر لب

گریه میکنم یاد ،  ام المصائب ، زینب


اونی که به هر جا دلش ، میگیره سراغ حسین

تازیانه و کعب نی ، قد خم و داغ حسین

سیدنا یا مظلوم.





دیده گریان موسی بن جعفر

حق ثنا خوان موسی بن جعفر

سر در خانه ی دل نوشته

جان به قربان موسی بن جعفر

 

ما سائلانت هستیم/دل بر ولایت بستیم

بر خاک تو بنشستیم

یا سیدی یا مظلوم.

 

لاله ی گلشن هل اتایی

 تو به درد دو عالم دوایی

کنج زندان به دستان بسته

 گره از کار خلقت گشایی

 

باب المراد مایی/آرامش دلهایی

تو یوسف زهرایی

یا سیدی یا مظلوم.

 

بسکه دشمن نموده جفایت

تا به گردون رسیده نوایت

بر تو خون گریه کرده دمادم

غل و زنجیر سندی به پایت

 

از ظلم او افسردی/چون لاله ای پژمردی

بس تازیانه خوردی

یا سیدی یا مظلوم.

 

گرچه تو سَروَر عالمینی

بر نبی روشنای دو عینی

گفته ای که تنت را گذارند

 در ره زائران حسینی

 

با نوحه ی عاشورا/شد ذکر تو یا جدّا

با یاد کرببلا

یا سیدی یا مظلوم.

 




کشیده شعله در دلها ، عزای حضرت کاظم

بسوز ای دل بسوز ای دل ، برای حضرت کاظم

 

میان محبس هارون ، زغربت ناله ها میزد

به اشک و آه جانسوزش ، رضایش را صدا میزد

 

فضای تنگ و تاریکی ، انیس سوز و آهش شد

بمیرم من بمیرم من ، که زندان قتلگاهش شد

 

گرفته سندی شاهک ، ز مولای دو عالم جان

تمام پیکرش نیلی ، شد از شلاق زندانبان

 

شکنجه دیده و او با ، غمی دیرینه جان داده

به زندان با تنی مجروح ، به زهر کینه جان داده

 

شهید راه دین گشت و ، تنش تشعیع شد آنجا

بسوز ای دل بسو ای دل ، به یاد روز عاشورا

 

کفن آورده شد بهر ، ولیّ و حجت افلاک

ولیکن جدّ او مانده ، تنش عریان به روی خاک

 



آه و واویلا صد آه و وایلا

از جفا پرپر شد گل زهرا

 

دل شده محزون از سوز آه او

کنج زندان شد قتلگاه او

 

مصطفی بر تن رخت عزا دارد

مادرش زهرا ناله ها دارد

 

سندی کافر بر پیکرش میزد

پیش چشمان مادرش میزد

 

روزه بود و وای از حال غمدارش

تازیانه بود قوت افطارش

 

روضه میخوانم با دیدگان تر

گشته تابوتش تخته ای از در

 

بسته بود از ظلم ِ خصم رُسوایش

غل و زنجیر ِ کینه بر پایش

 

در غل و زنجیر شد عاقبت آزاد

کربلایی شد وادی بغداد

 



گفتی میان خیمه برایت دعا کنم

فکری برای ناله ی ادرک اخا کنم

 

برخیز و بین مرا به تمسخر گرفته اند

آخر چطور پیش تو باید نوا کنم

 

با من نگو که جان برادر مرا نبر

اصلاً نمی شود که تو را جا به جا کنم

 

دیگر عبا نمانده بچینم تو را در آن

دیگر جوان نمانده به خیمه صدا کنم

 

چشم تو را، دو دست تو را، ابروی تو را

ماندم چطور گریه بر این ماجرا کنم.

 

از پهلوی تو نیزه کشیدن محال شد

فرض محال نیزه ز پهلو جدا کنم

 

گیرم درآورم همه را من خودت بگو:

با ابروان وا شده از هم چه ها کنم؟!؟

 

من هرچه زودتر به سوی خیمه می روم

تا گوشوارِ دختر دلخسته وا کنم

 

من می روم به خیمه که هم بهر پیکرت

هم از برای معجر زینب دعا کنم

 

ترسم از این بود که تو پاشیده تر شوی

باید تو را شبیه خودم بوریا کنم.

 

 




به سینه هر که تمنای کربلا دارد

همیشه در دل خود روضه ای بپا دارد

 

کسی که عشق تو دارد دگر چه کم دارد

بدون عشق تو عالم کجا بها دارد؟

 

به غیر تو که کَرَم می چکد ز انگشتت

کجا پادشهی این همه گدا دارد

 

همه ز لطف حسین است آبرو داریم

گدا هر آنچه که دارد ز پادشاه دارد

 

تو همچو من سر کویت هزارها داری

ولی ببین که گدایت فقط تو را دارد

 

 




وای وای خدایا برادر تشنم 

دست و پا میزنه برابر چشمم

 

می غلته رو خاک و پرش پر از خونه

 سرش پر از خونه

قاتل با چکمه روش و بر میگردونه

 سرش پر از خونه

 

خواهرت بمیره که قبل جون دادن 

یه عده با عصا به جونت افتادن 

 

اینهایی که از هم سرت رو یدن 

امروز خلخال دخترت رو یدن

 

حالت چشماش و کسی نمی بینه 

وقتی اون چکمه پوش نشسته رو سینه 

 

رگ های خونینش من و صدا کردن 

زنده زنده سر از تنش جدا کردن 

 




با خدا جا در دل اهل ولا دارد حسین
هر طرف روی آوری صد کربلا دارد حسین

ما به دشت کربلا از او مزاری دیده ایم
در دل هر شیعه یک صحن و سرا دارد حسین

قتلگاهش کعبه و آب فراتش زمزم است
بلکه صد زمزم روان در چشم ما دارد حسین

این شنیدی هست قرآن زینت هر خانه ای
جا چو قرآن در تمام خانه ها دارد حسین

جای قرآن و حسین در سینه ی پیغمبر است
بلکه جا بر روی دوش مصطفی دارد حسین

تشنه لب شد کشته و جاری ز چشم شیعیان
تا قیامت چشمه ی آب بقا دارد حسین

در هجوم نیزه ها حق را عبادت می کند
به چه خوش در موج خون حال دعا دارد حسین

شمر را در قتلگه قول شفاعت می دهد
تا چه حد آقایی و لطف و عطا دارد حسین

زیر چوب خیزران آوای قرآن بشنود
گفتگو با دوست در طشت طلا دارد حسین

قتلگاهش مروه و سعیش چهل منزل تمام
بین طشت زر صفایی با صفا دارد حسین

ذره ای از تربتش درد دو عالم را دواست
بهر درد عالم خلقت دوا دارد حسین




مسلمانان حسین، مادر ندارد
غریب است و کسی بر سر ندارد

ز جور ساربان بی مروت
دگر انگشت و انگشتر ندارد

چرا رگ های او پر خاک گشته
مگر در کربلا خواهر ندارد

چرا بر سینه اش دشمن نشسته
مگر تنها شده، یاور ندارد

چرا خشکیده عطشان گشته قربان
مگر عباس آب آور ندارد

اگر خیزد ز جا پرسد ز زینب
چرا دُر دانه ام معجر ندارد




خون خدا می چکد، از گل روی حسین
هستی این هست و بود، بسته به موی حسین

اشک همه اولیاست، وقف لب خشک او
خون دل انبیاست، خون گلوی حسین

در همة کائنات، از ملک و جنّ و انس
کیست به عالم که نیست، مست سبوی حسین؟

زخم تن او زند، خنده به شمشیرها
یا که خدا می زند، خنده به روی حسین

نیست عجب گر نماز، بوسه به پایش زند
هر که گذارد نماز، بر سر کوی حسین

قم خون، جانماز، مُهر جبین، جای سنگ
خون سر و خونِ دل، آب وضوی حسین

کافرم ار ناامید باز شود از درش
قاتل اگر آورد، روی به سوی حسین

عجز و گدایی بود، عادت دیرین ما
لطف و عنایت بود، خصلت و خوی حسین

آتش دوزخ شود، لالة باغ بهشت
نوشد اگر قطره ای آب ز جوی حسین

"
میثم" آلوده نیز ناز به جنّت کند
جنّت اعلای اوست، روی نکوی حسین

 





رفتی برادرت تنهاتر شد

رفتی مجیب عالم مضطر شد

 

در دل نخلستان تا که علم افتاد

خواهرمان زینب بین حرم افتاد

 

زجر شنیدن هلهله ها را

آتش خنده ی حرمله ها را

خواهرمان دیده

 

به که من گویم دردم | بی تو باید برگردم.

ای نخل خشک خونین دستت کو؟

ای ماه ام البنین دستت کو ؟

 

بی تو تک و تنها، در دل این دشتم

در پی دست تو روی زمین گشتم

 

لحظه ی دیدن مشک دریده

فذق شکسته و دست بریده

قامت من خم شد

 

کمرم را خم کردی | به لبم جان آوردی.

 

 

مشک را آوردی تا پای جانت

با دست و با کتف و با دندانت

 

این چه بلایی بود بر سرمان آمد

بهر تسلایش مادرمان آمد.

 

رفتی و تشنه تر از همه بودی

تشنه ی دیدن فاطمه بودی

فاطمه هم آمد

 




کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمی شود
مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمی شود

اگر جدائی اوفتد میان جسم و جان من
قسم بجان تو دلم از تو جدا نمی شود

گریه اگر کنم همی بهر تو گریه می کنم
ورنه زدیده ام عبث اشک رها نمی شود

گرد حرم دویده ام صفا و مروه دیده ام
هیچ کجا برای من کرب و بلا نمی شود

کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمی رود
پیرو خط کربلا اهل خطا نمی شود

عمر گذشت، وانشد راه زیارتت به من
حاجت این شکسته دل چرا روا نمی شود

جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله
رأس بریده بر کسی راهنما نمی شود

ای بدن تو غرق خون وی سر و روت لاله گون
با چه خضاب کرده ای خون که حنا نمی شود

کرب و بلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی
هیچ کجا به سختی شام بلا نمی شود

چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن
جای سر بریده در طشت طلا نمی شود

سوز درون "میثمت" بوده شراری از غمت
ورنه زشعرش این همه شور به پا نمی شود




ای از ازل به مهر تو دل آشنا حسین
وی تا ابد لوای عزایت به پا حسین

هر ماه در عزای تو، ماه محرّم است
هرجا بود به یاد غمت کربلا حسین

امواج اشک از سر هفت آسمان گذشت
آن دم که کرد جسم تو در خون شنا حسین

حسرت برم به مُحتضری، کاخرین نفس
روی تو دید و خنده زد و گفت: یا حسین

من کیستم که گریه کنم در عزای تو
گریند روز و شب به غمت انبیا حسین

خون آب غسل و کفن گَرد رهگذر
تشییع توست زیر سُم اسب ها حسین

سنگم اگر زنند، به جایی نمی روم
آخر تو خود بگو که روم در کجا حسین؟

تن خسته، پشت خم شده، بار گنه به دوش
رحمی به حال میثم» بی دست و پا حسین

 



در کنار علقمه سروی زپا افتاده است
یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است


در فضای رزمگاه نینوا با شور و آه
ناله جانسوز ادرک یا اخا افتاده است


از نوای جانگذار ساقی لب تشنه گان
لرزه بر اندام شاه نینوا افتاده است


شه سوار اسب شد باسر بمیدان رویکرد
تا ببیند جسم عباسش کجا افتاده است


ناگهان از صدر زین افکند خود را بر زمین
دید بسم الله از قرآن جدا افتاده است


تا کنار نهر علقمه بوی عباسش کشید
دید برخاک سیه صاحب لوا افتاده است


کرده در دریای خون ماه بنی هاشم غروب
تشنه لب سقای دشت کربلا افتاده است


دست خود را بر کمر بگرفت و آهی بر کشید
گفت پشت من زهجرانت دوتا افتاده است


خیز برپاکن لوا آبی رسان اندر حرم
از چه رو برخاک این قد رسا افتاده است


بهر آبی در حرم طفلان من در انتظار
از عطش بنگر چه شوری خیمه­ ها افتاده است


هر چه شه نالید عباسش زلب، لب برنداشت
دید مرغ روح او سوی سما افتاده است


گفت بس جسم برادر را برم در خیمه گاه
دید هر عضوی ز اعضایش سوا افتاده است


حال زینب رامگو، "علامه" از شه چو ن شنید
دست عباس علمدارش جدا افتاده است




دیده بگشا و ببین زینبت آمد مادر

زینب خسته و جان بر لبت آمد مادر

 

از سفر قافله‌ی نور دو عینت برگشت

زینبت با خبرِ داغ حسینت برگشت

 

یاد داری که از این شهر که خواهر می‌رفت

تک و تنها که نه ، با چند برادر می‌رفت

 

یاد داری که عزیز تو چه احساسی داشت

وقت رفتن به برش قاسم و عباسی داشت

 

یاد داری که چگونه من از اینجا رفتم؟

با حسین و علیِ‌اکبر ِ لیلا رفتم

 

بین این قافله مادر ، علی ِاصغر بود

شش برادر به خدا دور و بر خواهر بود

*

ولی اکنون چه ز گار مدینه مانده؟

چند تا بانوی دلخون و حزینه مانده

مردها هیچ ، ز زنها هم اگر می‌پرسی

فقط این زینب و لیلا و سکینه مانده

*

نوه‌ات گوشه‌ی ویرانه‌ی غربت جا ماند

سر ِخاک پسرت نیز عروست جا ماند

 

باوفا ماند که در کرب و بلا گریه کند

یک دل سیر برای شهدا گریه کند

*

ولی اکنون منم و شرح فراق و دردم

دیگر از جان و جهان بعد حسین دلسردم

آه.مادر چه قدَر حرف برایت دارم

بنِگر با چه قَدَر خاطره بر می‌گردم

جای سوغات سفر ، موی سفید و دلِ خون.

.با تن نیلی و این قدّ کمان آوردم

*

ساقه‌ی این گل یاس تو زمانی خم شد

که ز سر سایه‌ی آن سرو ِ روانم کم شد

 

کربلا بود و تنش بی‌سر و عریان افتاد

جای تشییع ، به زیر سمِ اسبان افتاد

*

باد می‌آمد و می‌خورد به گلبرگ تنش

پخش می‌شد همه سمتی قطعات بدنش

پنجه‌ی گرگ چنان زخم به رویش انداخت

که ندیدم اثر از یوسف و از پیرهنش

سه شب و روز رها بود به خاک صحرا

غسلش از خون گلو ریگِ بیابان کفنش

خواستم تا بنِشینم به برش در گودال

اشک ریزم به گل تشنه و پرپر شدنش

خواستم تا بنِشینم به برش ، بوسه دهم

به رگِ حنجر خونین و به اعضای تنش

*

ولی افسوس که گودال پر از غوغا شد

بین کعب نی و سیلی سر ِمن دعوا شد

 

روی نیزه سر ِ محبوب خدا را بردند

کو به کو پشت سرش ما اسرا را بردند

 

سر ِ او را که ز تن برده و دورش کردند

میهمان شب جانسوز تنورش کردند

 

چه بگویم که سرِ یار کجا جای گرفت

عوض دامن من طشت طلا جای گرفت

 

چه قَدَر سنگ به پیشانی و لبهایش خورد

چه قَدَر چوب به دندان سَنایایش خورد

 

روی نی وقت تلاوت که لبش وا می‌شد

نوک سرنیزه هم از حنجره پیدا می‌شد

 

کاش می‌شد که نشان داد کبودی‌‌ها را

تا که معلوم کنم ظلم یهودی‌ها را

 

کوچه‌هاشان پُرِ سنگ و پُرِ خاکستر بود

کارشان مسخره‌ی کودک بی‌معجر بود

 

خوب که جانب ما سنگ پرانی کردند

تازه گرد آمده و چشم چرانی کردند

*

کوفه گرچه صدقه لقمه‌ی نان می‌دادند

در عوض شام ز طعنه دِقِمان می‌دادند

خارجی‌زاده صدا کرده و مارا مردُم

کوچه کوچه همه با دست نشان می‌دادند

غارتیها به اهالی ِ لب بام رسید

گوئیا جایزه بر سنگ‌ن می‌دادند

تا بیُفتند رئوس شهدا مخصوصاً

نیزه‌ها را همگی تُند تکان می‌دادند

*

پسرت را اگر از تیغ و سنانها کُشتند

آخ مادر ، که مرا زخم زبانها کُشتند

 



دور گودال ازدحامی شد

معرکه غرق در حرامی شد

 

تکیه داده به نیزه ای آقا

خاطرش محو خیمه ها می شد

 

لشگر کوفه دوره اش کردند

سنگ و تیرش زدند، تا می شد

 

آنقدر نیزه خورد بر جسمش

نیزه بر روی نیزه جا می شد

 

زخمی و ناتوان به خاک افتاد

داشت روح از تنش جدا می شد

 

تا می آمد دوباره برخیزد

استخوان شکسته تا می شد

 

لشگر آن دم که بر سرش می ریخت

همه آفاق نینوا می شد

 

پیکرش را که پشت و رو کردند

زخمها تازه خوب وا می شد

 

لگد شمر، با غرور و غضب

بر سر و صورتش رها می شد

 

شمر وقتی که روی سینه  نشست

کربلا تازه کربلا می شد

 

سینه سنگین و حنجره پر خون

نفسش سخت و  با صدا می شد

 

از گلو خنجرش نشد ببرد

ولی افسوس، از قفا  می شد

 

کاش می شد که زینبش نرسد

یا که از روی سینه پا می شد

 

کاش زینب به خیمه بر می گشت

عرش مبهوت این عزا می شد

 

آه، ناموس حق در آن غوغا

صید صد چشم بی حیا می شد

 

ناله ی مادرش شنیده که شد

راز گودال  برملا  می شد

 

صبح فردا و نعل تازه و اسب

بدنش مثل بوریا می شد



تبلیغات

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کاریابی کاران شرکت ستاک فناوری ویرا ceskial انشا پرداز سبوی معرفت Yasin.Yek فرا دانش وبلاگ نایاب نت موبایلی ها اندیشه